دل خوشي های طلبه

« ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» اگر با آمدن خورشيد بيدار شويم نمازمان قضاست...منتظران به گوش باشيد

گلوي خشكيده

گلوی خشکیده مرا هیچ آبی سیراب نمیکند

                                                            مگر شهادت...
شهیدگرانقدر احمد صحری از شهدای استان قم

[ جمعه 5 مهر 1392برچسب:شهيد,شهدا,عكس,احمد,صحري,دل,خوشي,هام,ياد,شهدا,

] [ 18:25 ] [ طلبه ]

[ ]

غذاي خاكي....

[ پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,بسيجي,دل خوشي هام,

] [ 23:12 ] [ طلبه ]

[ ]

موجيه....

بهش گفتم: چرا هر بار وایمیسی و از شوهرت کتک میخوری؟

گفت: اگر خودمو نندازم جلو، شروع می‌کنه

خودش رو می‌زنه، اونقدر می‌زنه تا داغون شه،آخه موجیه

دست خودش نیست ... !

[ پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,مادر,زهرا,سينه,دل خوشي هام,

] [ 23:5 ] [ طلبه ]

[ ]

سبك زندگي

سبك زندگي:

 

ازدواج كه كرد يك جلد قرآن براي همسرش خريد

در صفحه اولش نوشت

(( اميدم در اين است كه اين كتاب اساس زندگي مشترك ما باشد و نه چيز ديگر كه همه چيز فناپذير است جز اين كتاب...))

http://www.upislam.com/images/44277710389399689792.jpg

[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:سبك,زندگي,عكس,كودك,زندگي,قرآن,,

] [ 14:34 ] [ طلبه ]

[ ]

عكس بسيجي ...

کاربران شبکه‌های اجتماعی با انتشار تصویری قدیمی از به اسارت گرفتن

گروهی از سربازان عراقی توسط یک نوجوان بسیجی نوشتند: آقایان

اماراتی! خوب به این عکس نگاه کنید. همین یه جوجه برای 7 پشتتان کافی است.

[ دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,بسيجي,دل خوشي هام,

] [ 14:50 ] [ طلبه ]

[ ]

جعفرخان...

شهید محمد جعفرخانی معروف بود به جعفرخان

فرمانده‌ای گره‌گشا بود
در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد
در سه متری!! تونل تروریست‌های پژاک به شهادت رسید
تروریست‌هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده‌اند
همسرش میگفت:
چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد و عازم حج شدیم
ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟
گفت: از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شهید شوم
 
 

[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,مادر,زهرا,سينه,دل خوشي هام,

] [ 22:37 ] [ طلبه ]

[ ]

عبدالزهرا

بچه ها عبدالزهرا صداش میزدن


قبل علمیات کلاس امداد گذاشتن تا اگر کسی زخمی شد بدونه چطور جلوی خونریزیشو بگیره
شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه رسید. دوستش گفت:
سرکلاس نمیای رب گوجه میشی نمیدونی باید چی کار کنی ها
خندید و باند رو تحویل گرفت و به شوخی گفت:
(که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود)

باند رو کف دستش گرفت و دستش رو روی پهلوی راست خودش گذاشت و گفت:
یعنی اگر اینجا تیرخورد اینجوری بذارم؟ بعد قه قه خندید و رفت
توی عملیات یه تیر خورد به پهلوش و شهید شد

 

[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,مادر,زهرا,سينه,دل خوشي هام,

] [ 22:30 ] [ طلبه ]

[ ]

مادرش...

 

مادر شهید علی اصغر مهردادی در حال غسل دادن پیکر فرزندش

 

[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,غسل,مادر,دل خوشي هام,

] [ 22:13 ] [ طلبه ]

[ ]

سالگرد عمليات بدر

سلام عليكم

سالگرد عمليات بدر هستش

اطلاعاتي در مورد اين عمليات براتون پيدا كردم كه مطالعه بفرماين از اينجا

و فايل صوتي هر چند قديمي ولي ماندگار براتون بارگذاري كردم كه ميتونين از اينجا استفاده كنين

و سرداران اين عمليات:

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:سالگرد عمليات بدر,شهدا,شهيد,باكري,برونسي,عكس,

] [ 22:12 ] [ طلبه ]

[ ]

عكس احمدي نژاد و امام بهار ....
بله دوستان
اين عكس كاري از دوستانه كه ميتونين به قدرت فتوشاپ پي ببرين
بنده هم تا حدودي واردم در فتوشاپ و در نگاه اول فتوشاپ كار ها متوجه ميشن كه عكس ميتونه جعلي باشه به همين سادگي شما هم ميتونين عكس خودتون رو جاي مادر چاوز بزارين
همين آقاي رئيس جمهوري كه داريم به خاطر اين عكس ساختگي ازش دفاع ميكنيم
مدال افتخاري به مشايي داد
از گریه احمدی‌نژاد تا اقامه نماز جماعت به امامت مشایی
مشایی: امام ما «بهار» است
احمدی نژاد: مشایی مردی است بهاری بهاری بهاری
آشنایی من با مشایی از عنایات اصلی خداوند است
تقدیر از مشایی از افتخارات من است
اصلا يه وضي ...
افسران - آیا عکس احمدی نژاد و مادر چاوز واقعی است ؟
 

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:عكس,احمدي نژاد,مادر چاوز,دليل,فتوشاپ,ساختگي,مشايي,مدال,افتخار,بهار,امام,,

] [ 1:24 ] [ طلبه ]

[ ]

مثل خاك

 

 

 

 

 

 

آمدی و مثل هر روز به تک تک چادرها سر زدی و آبریزگاهها را نظافت کردی و ظرف های مانده را تمیز کردی و دستی به روی چادرها کشیدی و بی آنکه سایه هیچ نگاهی را بر خود سنگین ببینی دوباره رفتی اما در طول این همه روز نگاهی ظریف همیشه ترا می پایید. بی آنکه یک بار هم از تو بپرسد: از کدام واحدی و یا از کدام شهر اعزام شده ای؟
این قصه هر روزت بود که آرام می آمدی و آرام می رفتی مثل کسی که نمی خواهد دیگران را با سر و صدایش بیدار کند و او همچنان ترا می نگریست تا اینکه یک روز تو نیامدی. صبح شده بود آبریزگاهها، ظرفها و پتوها دست نخورده، باقی مانده بودند و آن چشم منتظر، همچنان به دنبال تو می گشت، تمام اردوگاه را زیر پا گذاشت اما خبری از تو نبود برای کاری به ستاد لشکر آمدو تو در جمعی از رزمندگان مشغول گپ زدن بودی. او جلو می آید و می گوید: برادر چرا امروز به چادرها نیامدی؟ و تو فقط لبخندی زدی و گفتی: چشم، از فردا به موقع می آیم. دوستانت از او می پرسند: برای چه کاری باید بیاید؟ و او می گوید: ایشان هر روز می آمد آبریزگاهها را تمیز می کرد ظرفها را می شست و پتوها را جمع و جور می کرد اما امروز ندیدم بیاید. دوستانت عصبانی می شوند و به او پرخاش می کنند که: می دانی چه می گویی؟ و او متعجب و هراسان گویی به چشمهایش شک می کند و م یگوید: والله خودش بود، دروغ نمی گویم. به او تشر می زنند که: اصلا می دانی او کیست؟ و او با تعجب می گوید: نه
دوستانت می گویند: او فرمانده لشکر حاج اسماعیل دقایقی است. و تو که اکنون رازت برملا شده است در مقابل چشمهای گرد شده او فقط لبخند می زنی...

 

افسران - مثل خاک

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,حاج,اسماعيل,دقايقي,فرمانده,لشكر,دل,خوش,دل خوشي هام,

] [ 1:13 ] [ طلبه ]

[ ]

من در این عملیات شهید می‌شوم...

«من در این عملیات شهید می‌شوم

 

دائم البکاء بود... حالت استغاثه در او بیشتر شده بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت. از روزی که عملیات کربلای 4 شروع شده بود، انگار گمشده‌ای داشت و حال و هوایش با عملیات‌های دیگر، فرق داشت. بچه‌های لشگر خیلی به او وابسته بودند؛ کوچک‌ترین فکر در مورد شهادت یا حتی مجروحیتش را به ذهن راه نمی‌دادیم...

داشتیم از قرارگاه خاتم به طرف خط می‌رفتیم. حاج حسین شروع کرد به درد دل؛ یاد شهدا، روزهای اول انقلاب، محمدیه و لحظه‌های مختلف و حساس جنگ، دوستان از دست رفته... با حال خوشی حرف می‌زد و گریه می‌کرد.

 

وارد سنگر شدیم؛ خسته بود، خیلی... وسط سنگر، به پهلوی راست دراز کشید و سرش را روی کتف بی‌دستش گذاشت. شعاعی از نور آفتاب، به چهره‌ی حاجی می‌تابید. حال خوشی داشت... پس از کمی سکوت ‌گفت: «من در این عملیات شهید می‌شوم

دلم لرزید، بیش از همیشه به او احساس نزدیکی می‌کردم. به شوخی پرسیدم: «اگر شهید شدی، اسم پسرت را چه بگذاریم؟»

ـ مهدی!

- رسم بر این است که اسم پدر را روی پسر می‌گذارند؛ حتمن اسم او را حسین خواهند گذاشت!

اشک چشمانش بر چهره‌ی بی‌قرارش می‌بارید. بیتاب بود... لبخندی همراه اشک چشمانش شد و گفت: «دوست دارم اسم پسر من مهدی باشد

آهی کشید، به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را زمزمه کرد و گفت: «یادت می‌آید با بچه‌های چزابه توی سوسنگرد دعای عهد می‌خواندیم؟ همه‌ی آنها رفتند پیش خدای خودشان. حالا وقت رفتن است، ماندن برای من کافی است...»

رفت به خط مقدم کربلای 5 و خاک شلمچه شاهد بود که چگونه در برابر دیدگان مهدی فاطمه سلام الله علیهما، رجز می‌خواند و انقلاب می‌کرد... با هر موجی که می‌زد، دل لشکر با او فراز و فرود داشت... غباری چهره‌اش را دربرگرفته بود، تشنه بود...

 

دندان‌هایش را شکسته بودند، استخوان‌های سینه‌اش خرد شده بود... اما بودند یارانی که پیکرش را با گلاب بشویند. همه جا فریاد بلند بود: «وای حسین کشته شد...»

 

جان‌ها فدای غربت پسر فاطمه...

بازنشر از وبلاگ هم قدم راوي

[ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:شهيد,حاج,حسين,خرازي,شهدا,عكس,خاطره,زندگي,نامه,,

] [ 23:46 ] [ طلبه ]

[ ]

تـو را بـه خـدا دیگـر نامـه ننـویس . .

تـو را بـه خـدا دیگـر نامـه ننـویس . .
__________________________

سلام

الان طلائیـه ام .

تـو را به خـدا دیگـر نامـه ننویس .

نپرس چــرا، كـه بغضــم مـی‌تـركـد .

مـن و مـا مـی‌جنگیـم تـا خـدایــی‌تـریـن آسمـان جهـان مـال تـو باشـد.


مـادر! برایـم دعـا كـن، برای دلتــــ دعـا می‌كنـــم . . .

___

متن: از دستـــ نوشتـه هاى شهـدا

[ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,دل,خوشي,,

] [ 23:9 ] [ طلبه ]

[ ]

سال روز شهادت حاج حسين خرازي.....

يك روز قرار بود تعدادى از نيروهاى لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوى اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاى آن سوى آب، تنهايى و به طور ناشناس در ميان يكى از قايق ها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجى جوان كه او را نمى شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برسانى كه خيلى كار داريم.» حاج حسين بدون اين كه چيزى بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمى جلوتر بدون اين كه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توى اين قايق نشسته ايم و عرق مى ريزيم، فكر نمى كنيد فرمانده لشگر كجاست و چه كار مى كند » با آن كه جوابى نشنيد، ادامه داد: «من مطمئنم او با يك زيرپوش، راحت داخل دفترش جلوى كولر نشسته و مشغول نوشيدن يك نوشابه تگرى است! فكر مى كنيد غير از اين است » قيافه بسيجى بغل دستى او تغيير كرد و با نگاه اعتراض آميزى گفت: «اخوى حرف خودت را بزن». حاج حسين به اين زودى ها حاضر به عقب نشينى نبود و ادامه داد. بسيجى هم حرفش را تكرار كرد تا اين كه عصبانى شد و گفت: «اخوى به تو گفتم كه حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه كه بيش از اين پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نكنى اگر يك كلمه ديگر غيبت كنى، دست و پايت را مى گيرم و از همين جا وسط آب پرتت مى كنم.» و حاج حسين چيزى نگفت. او مى خواست در ميان بسيجى ها باشد و از درد دلشان با خبر شود و اينچنين خود را به دست قضاوت سپرد.


همان یک دست..

کفایت میکرد برای هجمه ی دعاهای عاشقانه ات ...

افسوس که من با همین دو دست ِسالم،

باز دعاهایم از لای قنوتم می ریزد روی زمین..


+ قنوتــم هــوای آسـمان دارد

سال روز شهادتت مباركت حاجي برا منم دعا كن

[ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:عكس,شهدا,سال,روز,شهادت,حاج,حسين,خرازي,خاطره,دلنوشته,

] [ 23:11 ] [ طلبه ]

[ ]

سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد...

بهمون گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»

تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد.

غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش.

نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم .

گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»

[ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,مهدي,باكري,نماز,جماعت,سرعت,كيلومتر,دل,خوشي,,

] [ 11:59 ] [ طلبه ]

[ ]

آهاي ساحل اروند...


آهای ساحل ارونـــد ! بی قرار توأم
و از تو دورم و انگار در کنار توأم

دلم به یاد تو بی تاب می شود گاهی
چنان که قند به دل آب می شود گاهی !

به این عوام بگو : خاص ها کجا رفتند ؟
نهنگ های تو ــ غواص ها ــ کجا رفتند ؟

بگو گلاب بپاشند ؛ وقت عید آمد
شهید تازه ای از «پاسگاه زید» آمد

آهای ساحل ارونــد رود ! حق یارت
به خون پاک شهیدان ؛ خدا نگهدارت

[ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:شهدا,اروند,غواص,شهيد,رود,شعر,عكس,,

] [ 16:59 ] [ طلبه ]

[ ]

اي شهيد

شهدا زنده اند ...

 


ای شهید

---------ای آنکه بر کرانه ی ازلی

----------------------------------و ابدی وجود برنشسته ای!


دستی برآر و ما

----------------قبرستان نشینان عادات سخیف را

---------------------------------------------------نیز از این منجلاب بیرون کش...

[ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:شهيد,منجلاب,قبرستان,زنده,شهدا,عكس,دكتر,مرتضي,آويني,,

] [ 22:26 ] [ طلبه ]

[ ]

حضور در ميان مردم
عكس يادگاري

وسط جلسه ي فرماندهي 

مسئول دفترش آمد و گفت (( دو تا بسيجي دم در معطلند . هر چي ميگم شما جلسه دارين ، نمي رن و ميخوان باهاتون عكس بندازن.))

حاجي نگاهي كرد و گفت (( ببخشيد ! ))

وقتي برگشت توي اتاق ، گفت (( دو دقيقه بيشتر كار نداشت. ديدم انصاف نيست دلشون رو بشكنم .))

(( خاطرات شهدا دل خوشي هام ))

[ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:شهيد,مهدي,باكري,خاطره,شهدا,ياد,يادگاري,عكس,معرفت,,

] [ 13:52 ] [ طلبه ]

[ ]

دل خوشي هام
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه