دل خوشي های طلبه

« ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» اگر با آمدن خورشيد بيدار شويم نمازمان قضاست...منتظران به گوش باشيد

تولد شهید حجت الله رحیمی

روز میلاد توروز میلاد فرشته ایست

ازتبارپاکی ها..

فرشته ای بود خاکی جنس آسمان...

ازجنس پرستوهای تازه سفرکرده که مقصدشان وادی عشق بود...

چه زیباوباابهت پابه این دیار نهادی کسی چه میدانست که روزی افتخارآفرین خواهی شد..

کوچ زیبای توبه همه ثابت شده بود...

همه میدانستند تو رفتنی هستی..

فرشته که جایش زمین نیست..

خاطرات به یادماندنیت درذهن هایمان مرور خواهدشد..

تولد سرچشمه ی تمام پاکی هاست...

تمام خوب بودن تو از آن نشات گرفته است..

مرحبا بردل داغدار مادرت که چنین کبوترسبک بالی رادر آغوش خود نوازش کرد وبویید ودر آخرهم باچهره ی آرامت بالبخندهمیشگی ات وداع کرد وبا دستان مهربان خود آن را تقدیم به آغوش خاک کرد..

(شادروان باد روحت برادرم) تولد شهید رحیمی(68/12/24) یک هفته بعداز شهادتش...(ببخشيد با تاخير )

[ شنبه 26 اسفند 1391برچسب:تولد,شهید,حجت الله رحیمی,,

] [ 20:22 ] [ طلبه ]

[ ]

موتوريه...

شب دهم عملیات بود.

توی چادر دور هم نشسته بودیم.

شمع روشن کرده بودیم.صدای موتور آمد.

چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم.

گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟»

از صدایش معلوم بود که خسته است.

بچه ها گفتند «نه، نداریم.» رفت.

از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه.»

گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نی

 

[ شنبه 26 اسفند 1391برچسب:شهيد,حاج,كهدي,زين الدين,دل خوشي هام ,خاطرات شهدا,

] [ 20:3 ] [ طلبه ]

[ ]

آقا اجازه؟...
به نام خدا، من می‌خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که…
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می‌خواهید چه کاره بشوید.»
باید در مورد یه شغل، یا یه کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟
آقا اجازه؟ … شهید …


 

[ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:شهيد,احمدي,روشن,فرزند,آقا,اجازه,؟,سهميه,

] [ 22:31 ] [ طلبه ]

[ ]

شهادت فرمانده گردان شهادت

تو كه شهادت را فرمانده بودي

چه دلسوزانه در انتظار شهادت ذره ذره وجودت تخريب شد

و تو همچنان فرمانده گردان شهادت بودي

شهادتت مبارك فرمانده

[ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:شهادت,فرمانده,گردان,شهادت,,

] [ 21:57 ] [ طلبه ]

[ ]

هزاران بار شهادت...
 


ارزش اینان نیز کمتر از "شهیدان" نیست ...

چرا که آنها، یک بار "شهید" شدند ...

اما هر یک از اینـــــان ... روزی هزاران بار "شهید" میشوند ...

 

[ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:شهيد,شهدا,جانباز,ارزش,دل خوشي هام,

] [ 21:36 ] [ طلبه ]

[ ]

سالگرد سردار حاج عباس كريمي
افسران - سالگرد شهادت حاج "عباس کریمی" فرمانده لشکر 27 محمدرسول ‏اللَّه(ص)

خلاصه اي از زندگي نامه اين شهيد در ادامه مطلب


ادامه مطلب

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:سالگرد,شهيد,سردار,حاج,عباس كريمي,زندگي نامه,

] [ 20:30 ] [ طلبه ]

[ ]

درگذشت راهنما ...

سلام علیكم دوستان
درگذشت سعید ادیب یكی از مدیران محترم سرزمین مجازی نت ایران را بر عموم مجازی ها تسلیت عرض می نمایم
این مرحوم به عنوان راهنما در این سایت به فعالیت مشغول بود
روحش شاد

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:درگذشت,مرحوم,سعيد اديب,راهنما,نت ايران,,

] [ 20:17 ] [ طلبه ]

[ ]

سالگرد عمليات بدر

سلام عليكم

سالگرد عمليات بدر هستش

اطلاعاتي در مورد اين عمليات براتون پيدا كردم كه مطالعه بفرماين از اينجا

و فايل صوتي هر چند قديمي ولي ماندگار براتون بارگذاري كردم كه ميتونين از اينجا استفاده كنين

و سرداران اين عمليات:

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:سالگرد عمليات بدر,شهدا,شهيد,باكري,برونسي,عكس,

] [ 22:12 ] [ طلبه ]

[ ]

عكس احمدي نژاد و امام بهار ....
بله دوستان
اين عكس كاري از دوستانه كه ميتونين به قدرت فتوشاپ پي ببرين
بنده هم تا حدودي واردم در فتوشاپ و در نگاه اول فتوشاپ كار ها متوجه ميشن كه عكس ميتونه جعلي باشه به همين سادگي شما هم ميتونين عكس خودتون رو جاي مادر چاوز بزارين
همين آقاي رئيس جمهوري كه داريم به خاطر اين عكس ساختگي ازش دفاع ميكنيم
مدال افتخاري به مشايي داد
از گریه احمدی‌نژاد تا اقامه نماز جماعت به امامت مشایی
مشایی: امام ما «بهار» است
احمدی نژاد: مشایی مردی است بهاری بهاری بهاری
آشنایی من با مشایی از عنایات اصلی خداوند است
تقدیر از مشایی از افتخارات من است
اصلا يه وضي ...
افسران - آیا عکس احمدی نژاد و مادر چاوز واقعی است ؟
 

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:عكس,احمدي نژاد,مادر چاوز,دليل,فتوشاپ,ساختگي,مشايي,مدال,افتخار,بهار,امام,,

] [ 1:24 ] [ طلبه ]

[ ]

مثل خاك

 

 

 

 

 

 

آمدی و مثل هر روز به تک تک چادرها سر زدی و آبریزگاهها را نظافت کردی و ظرف های مانده را تمیز کردی و دستی به روی چادرها کشیدی و بی آنکه سایه هیچ نگاهی را بر خود سنگین ببینی دوباره رفتی اما در طول این همه روز نگاهی ظریف همیشه ترا می پایید. بی آنکه یک بار هم از تو بپرسد: از کدام واحدی و یا از کدام شهر اعزام شده ای؟
این قصه هر روزت بود که آرام می آمدی و آرام می رفتی مثل کسی که نمی خواهد دیگران را با سر و صدایش بیدار کند و او همچنان ترا می نگریست تا اینکه یک روز تو نیامدی. صبح شده بود آبریزگاهها، ظرفها و پتوها دست نخورده، باقی مانده بودند و آن چشم منتظر، همچنان به دنبال تو می گشت، تمام اردوگاه را زیر پا گذاشت اما خبری از تو نبود برای کاری به ستاد لشکر آمدو تو در جمعی از رزمندگان مشغول گپ زدن بودی. او جلو می آید و می گوید: برادر چرا امروز به چادرها نیامدی؟ و تو فقط لبخندی زدی و گفتی: چشم، از فردا به موقع می آیم. دوستانت از او می پرسند: برای چه کاری باید بیاید؟ و او می گوید: ایشان هر روز می آمد آبریزگاهها را تمیز می کرد ظرفها را می شست و پتوها را جمع و جور می کرد اما امروز ندیدم بیاید. دوستانت عصبانی می شوند و به او پرخاش می کنند که: می دانی چه می گویی؟ و او متعجب و هراسان گویی به چشمهایش شک می کند و م یگوید: والله خودش بود، دروغ نمی گویم. به او تشر می زنند که: اصلا می دانی او کیست؟ و او با تعجب می گوید: نه
دوستانت می گویند: او فرمانده لشکر حاج اسماعیل دقایقی است. و تو که اکنون رازت برملا شده است در مقابل چشمهای گرد شده او فقط لبخند می زنی...

 

افسران - مثل خاک

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,حاج,اسماعيل,دقايقي,فرمانده,لشكر,دل,خوش,دل خوشي هام,

] [ 1:13 ] [ طلبه ]

[ ]

من در این عملیات شهید می‌شوم...

«من در این عملیات شهید می‌شوم

 

دائم البکاء بود... حالت استغاثه در او بیشتر شده بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت. از روزی که عملیات کربلای 4 شروع شده بود، انگار گمشده‌ای داشت و حال و هوایش با عملیات‌های دیگر، فرق داشت. بچه‌های لشگر خیلی به او وابسته بودند؛ کوچک‌ترین فکر در مورد شهادت یا حتی مجروحیتش را به ذهن راه نمی‌دادیم...

داشتیم از قرارگاه خاتم به طرف خط می‌رفتیم. حاج حسین شروع کرد به درد دل؛ یاد شهدا، روزهای اول انقلاب، محمدیه و لحظه‌های مختلف و حساس جنگ، دوستان از دست رفته... با حال خوشی حرف می‌زد و گریه می‌کرد.

 

وارد سنگر شدیم؛ خسته بود، خیلی... وسط سنگر، به پهلوی راست دراز کشید و سرش را روی کتف بی‌دستش گذاشت. شعاعی از نور آفتاب، به چهره‌ی حاجی می‌تابید. حال خوشی داشت... پس از کمی سکوت ‌گفت: «من در این عملیات شهید می‌شوم

دلم لرزید، بیش از همیشه به او احساس نزدیکی می‌کردم. به شوخی پرسیدم: «اگر شهید شدی، اسم پسرت را چه بگذاریم؟»

ـ مهدی!

- رسم بر این است که اسم پدر را روی پسر می‌گذارند؛ حتمن اسم او را حسین خواهند گذاشت!

اشک چشمانش بر چهره‌ی بی‌قرارش می‌بارید. بیتاب بود... لبخندی همراه اشک چشمانش شد و گفت: «دوست دارم اسم پسر من مهدی باشد

آهی کشید، به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را زمزمه کرد و گفت: «یادت می‌آید با بچه‌های چزابه توی سوسنگرد دعای عهد می‌خواندیم؟ همه‌ی آنها رفتند پیش خدای خودشان. حالا وقت رفتن است، ماندن برای من کافی است...»

رفت به خط مقدم کربلای 5 و خاک شلمچه شاهد بود که چگونه در برابر دیدگان مهدی فاطمه سلام الله علیهما، رجز می‌خواند و انقلاب می‌کرد... با هر موجی که می‌زد، دل لشکر با او فراز و فرود داشت... غباری چهره‌اش را دربرگرفته بود، تشنه بود...

 

دندان‌هایش را شکسته بودند، استخوان‌های سینه‌اش خرد شده بود... اما بودند یارانی که پیکرش را با گلاب بشویند. همه جا فریاد بلند بود: «وای حسین کشته شد...»

 

جان‌ها فدای غربت پسر فاطمه...

بازنشر از وبلاگ هم قدم راوي

[ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:شهيد,حاج,حسين,خرازي,شهدا,عكس,خاطره,زندگي,نامه,,

] [ 23:46 ] [ طلبه ]

[ ]

تـو را بـه خـدا دیگـر نامـه ننـویس . .

تـو را بـه خـدا دیگـر نامـه ننـویس . .
__________________________

سلام

الان طلائیـه ام .

تـو را به خـدا دیگـر نامـه ننویس .

نپرس چــرا، كـه بغضــم مـی‌تـركـد .

مـن و مـا مـی‌جنگیـم تـا خـدایــی‌تـریـن آسمـان جهـان مـال تـو باشـد.


مـادر! برایـم دعـا كـن، برای دلتــــ دعـا می‌كنـــم . . .

___

متن: از دستـــ نوشتـه هاى شهـدا

[ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,دل,خوشي,,

] [ 23:9 ] [ طلبه ]

[ ]

رژيم آنلاين

سلام دوستان

امروز در وبگردي هام به سايت تبيان برخوردم كه قسمتي به نام رژيم آنلاين رو قرار داره برا كاربراش

در اين رژيم آنلاين نوع استخوان بندي تونو نشون ميده و رژيمي معمولي رو بر اساس مشخصاتي كه دادين رو نشون ميده

پيشنهاد ميكنم يه بار امتحان كنين و از اطلاعاتي كه در اختيارتون ميزاره استفاده كنين

من خودم تا چند ماه پيش نزديكاي 80 كيلو بودم با قد 174 و سن20

با تلاشي كه كردم و بدون برنامه رژيمي تونستم در هر ماه حدود 3 كيلويي كم كنم كه الان رسيدم به 65

البته حدود 3 ساله مشغول ورزش سنگ نوردي هستم يك سالو نيمه كه حرفه اي كار ميكنم ورزش نفس گيريه

در كنار صخره نوردي به دوچرخه سواري،كوهنوردي،شنا،پاركور و ... ميپردازم

شايد به خودتون بگين اين عاليه و هيچ جا و هيچ دكتري نميتونه اين وعده رو بده ولي (( اشتباهه شما مثل من از خودتون رژيم نگيرين يا اگر ميخواين بگيرين اطلاعات عموميتون بايد خيلي زياد باشه ))

تقريبا همه ضرر هايي كه رژيم بي برنامه و لاغري داره شامل حال من شده به غير از سنگ كوليه و اين چيزا...

 

چه چيزي باعث شده شما لاغر بشين؟

 

 

[ شنبه 12 اسفند 1391برچسب:رژيم,آنلاين,لاغر,چاق,برنامه,غذا,ورزش,,

] [ 9:39 ] [ طلبه ]

[ ]

مرفه بي درد...

مدتي پيش يكي بهم گفت مرفه بي درد ...

داشتن پرايد ملاك مرفه بودن نيست نشانه بي دردي نيست



ادامه مطلب

[ چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:برچسب زندگيم فكر نكنم زياد خوشايند باشه ,

] [ 13:32 ] [ طلبه ]

[ ]

پرجمعيت ترين خانواده جوان/ازدواج آسان

سلام دوستان بزرگوار امروز 91/12/9

در وبگردي امروزم به يه كيليپ تصويري جالبي برخوردم كه كار خبرنگار شبكه خبر قم هستش

مادر بنده به شدت مخالفه زندگي آسونه اينو كه نشون دادم مخالفتش بيشتر شد

ميفرماين كه يني چي اين كه نشد زندگي

(( راستي زندگي يني چي؟؟؟من كه تا به اين سن ندونستم))

لينك همين كيليپي كه عرض كردم خدمتتون

[ چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:تصويري,كيليپ,زندگي,آسان,فرزند,خبرنگار,شبكه,خبر,قم,خانواده,پرجمعيت,كم,سن,

] [ 13:17 ] [ طلبه ]

[ ]

سال روز شهادت حاج حسين خرازي.....

يك روز قرار بود تعدادى از نيروهاى لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوى اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاى آن سوى آب، تنهايى و به طور ناشناس در ميان يكى از قايق ها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجى جوان كه او را نمى شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برسانى كه خيلى كار داريم.» حاج حسين بدون اين كه چيزى بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمى جلوتر بدون اين كه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توى اين قايق نشسته ايم و عرق مى ريزيم، فكر نمى كنيد فرمانده لشگر كجاست و چه كار مى كند » با آن كه جوابى نشنيد، ادامه داد: «من مطمئنم او با يك زيرپوش، راحت داخل دفترش جلوى كولر نشسته و مشغول نوشيدن يك نوشابه تگرى است! فكر مى كنيد غير از اين است » قيافه بسيجى بغل دستى او تغيير كرد و با نگاه اعتراض آميزى گفت: «اخوى حرف خودت را بزن». حاج حسين به اين زودى ها حاضر به عقب نشينى نبود و ادامه داد. بسيجى هم حرفش را تكرار كرد تا اين كه عصبانى شد و گفت: «اخوى به تو گفتم كه حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه كه بيش از اين پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نكنى اگر يك كلمه ديگر غيبت كنى، دست و پايت را مى گيرم و از همين جا وسط آب پرتت مى كنم.» و حاج حسين چيزى نگفت. او مى خواست در ميان بسيجى ها باشد و از درد دلشان با خبر شود و اينچنين خود را به دست قضاوت سپرد.


همان یک دست..

کفایت میکرد برای هجمه ی دعاهای عاشقانه ات ...

افسوس که من با همین دو دست ِسالم،

باز دعاهایم از لای قنوتم می ریزد روی زمین..


+ قنوتــم هــوای آسـمان دارد

سال روز شهادتت مباركت حاجي برا منم دعا كن

[ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:عكس,شهدا,سال,روز,شهادت,حاج,حسين,خرازي,خاطره,دلنوشته,

] [ 23:11 ] [ طلبه ]

[ ]

2دختر ک تو حوض خالی میدان شهید مطهری سنگر گرفته بودند...
2دختر ک تو حوض خالی میدان شهید مطهری سنگر گرفته بودند
دوروبرشان پر بود ازنیرو اما ن خودی
هیچ کاری نمیشد برایشان کرد
خرمشهر تقریباافتاده بوددست عراقیها
حلقه محاصره میدان مطهری تنگتر میشد
رفتیم پشت بام یک ساختمان
دو تا دختر که راه عراقی ها راآنهمه مدت سد کرده بودند
فشنگ هاشان تمام شده بود گویا
عراقیها دیگر شلیک نمی کردند
میخواستند بگیرندشان،زنده!
دیگر رسیده بودند به میدان ک 2 تا صدا آمد
تق...
تق...
لوله های تفنگ راگرفته بودند سمت همدیگر
2دختر ک درحوض خالی میدان مطهری درازکشیده بودند
منبع:کتاب پرنیان

[ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:دختر,فدايان,جنگ,ميدان,محاصره,مطهري,كتاب,پرنيان,خاطره,

] [ 12:10 ] [ طلبه ]

[ ]

سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد...

بهمون گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»

تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد.

غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش.

نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم .

گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»

[ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,مهدي,باكري,نماز,جماعت,سرعت,كيلومتر,دل,خوشي,,

] [ 11:59 ] [ طلبه ]

[ ]

آهاي ساحل اروند...


آهای ساحل ارونـــد ! بی قرار توأم
و از تو دورم و انگار در کنار توأم

دلم به یاد تو بی تاب می شود گاهی
چنان که قند به دل آب می شود گاهی !

به این عوام بگو : خاص ها کجا رفتند ؟
نهنگ های تو ــ غواص ها ــ کجا رفتند ؟

بگو گلاب بپاشند ؛ وقت عید آمد
شهید تازه ای از «پاسگاه زید» آمد

آهای ساحل ارونــد رود ! حق یارت
به خون پاک شهیدان ؛ خدا نگهدارت

[ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:شهدا,اروند,غواص,شهيد,رود,شعر,عكس,,

] [ 16:59 ] [ طلبه ]

[ ]

یادت باشد سهمیه ای....
 
سهمیه ای ، سهمیه ات نوش جانت باشد. . .

یادت باشد سهمیه ای، دختری نیست که به ناحق صندلی مردودی های کنکور را اشغال کرده... .
سهمیه ای، دختری ست که وقتی تو در کلاس های گاج و قلم چی نشسته بودی ، او در ناصرخسرو به دنبال دارو برای پدر جانبازش بود . . . .

همان دختری که وقتی نیمه شب کنج خانه میخواست درس بخواند ،ناله های پدر روحش را خراش می انداخت ،دخترکی که روز کنکور با سرفه های پدری شیمیایی بدرقه شد . . . !!!

[ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:سهميه,دانشگاه,جانباز,شيميايي,دارو,كنكور,,

] [ 14:44 ] [ طلبه ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه