شب دهم عملیات بود.
توی چادر دور هم نشسته بودیم.
شمع روشن کرده بودیم.صدای موتور آمد.
چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم.
گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟»
از صدایش معلوم بود که خسته است.
بچه ها گفتند «نه، نداریم.» رفت.
از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه.»
گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نی
نظرات شما عزیزان:
[ شنبه 26 اسفند 1391برچسب:شهيد,حاج,كهدي,زين الدين,دل خوشي هام ,خاطرات شهدا,
] [ 20:3 ] [ طلبه ][